۲۹
مرداد
زندگی گاهی بدون هیچ حرفی، دستت رو میگیره و میبره تو اوج خلوت و سکوت، یه جایی مثل یه جنگل پر از مه، نزدیکای غروب، وقتی که هیچ اثری از خورشید نیست. میشونتت روی یه کنده. تنها تصویرت از بودن رو از کیفش در میاره. خوب جزییاتش رو بهت نشون میده. بعد مرحله به مرحله، شمرده شمرده، ریزریزش میکنه و جلوی چشمات آتیشش میزنه.
در حال که تنها صدایی که میشنوی صدای نفسهات نامنظمت و شاید قطرههای بارونه، صدای قدمهای آروم و با ثباتش بهت میگه که دیگه رفته و فقط این تویی که موندی.
در حال که تنها صدایی که میشنوی صدای نفسهات نامنظمت و شاید قطرههای بارونه، صدای قدمهای آروم و با ثباتش بهت میگه که دیگه رفته و فقط این تویی که موندی.