"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۴
بهمن

باید اول که نوشتم به آشنا ها نشون بدم و ببینم چیا میگن. 

بعد به بچه های بیشتری نشون بدم.

بعد به استاد ها نشون بدم و ازشون مصاحبه بگیرم و مکتوب کنم.

موضوعات:

راجع به ازدواج دانشجویی

اپلای

ترم های اول

تی ای شدن

ریسرچ کردن

کارآموزی

انجمن علمی

کارای فوق برنامه

با هم درس خوندن

کپ زدن و تقلب

کمک کردن توی امتحان به دیگران

پیگیری علایق و تسلیم نشدن

۰۴
بهمن

سلام

به نام خدا

امروز یکی دیگه از روزهاییه که خیلی یه طور خاصی غمگین بودم از صبح. با خودم فکر کردم باید برم دانشگاه تا بتونم کار کنم و مثل بقیه روزا غمگین نمونم. بدبختی فامیل سید هم بد موقع امتحان داشت و کمک میخواست و بعدش هم ساعت 14 قرار بود با استاد صدر حسینی مصاحبه کنم. که البه ساعت 14 دبّه کرد و خبری ازش نشد. خلاصه رفتم دانشگاه و شروع کردم کارام رو کردن حالم بهتر شد.

بعد از مقداری کار کردن گفتم برم دانشکده جدید رو بگردم قشنگ ببینم استادی، آزمایشگاهی، چیزی هست بتونم باهاشون کار کنم یا نه. چون به نظرم میاد لازمه یه سری ریسرچ و کار توی دانشگاه رو تجربه کنم که ببینم بالاخره میخوامش یا نه. پروژه کارشناسیم هم مونده و اصلا حوصله ندارم یه بار دیگه یه کار بیخود دیگه رو صرفا چون لازمه و باید پاس کرد انجام بدم. برای همین میخوام یه چیزی پیدا کنم که بهم دید بده و به درد بخور باشه.

بعد از گشتن دانشکده یه چند تا جای جزیی فقط توجهم رو جلب کردن: خسروی، شاید کبریایی، شاید صفری و آزمایشگاه روتر.

صفری که فکر نمیکنم به دردم بخوره چون هم الکی سرش شلوغه، هم فک کنم ریسرچ خاصی نکنه، هم آزمایشگاهی نداره که بشه رفت حضوری کار کرد. میخوام حضوری باشه که هم چند تا آدم ببینم هم برم اونجا واقعا بین همکارا کار کنم و ازشون یاد بگیرم. البته ایمیل هم بهش داده بودم قبلا و جوابی نداده بود.

آزمایشگاه روتر رو رفتم و سوال کردم. یه خانمی تنها بود اونجا و دعوتم کرد تو و خیلی خوش برخورد باهام صحبت کرد. گفت آزمایشگاه مالی یزدانیه. اونم استاد تمامه و حوصله و حوصله و انگیزه نداره راهنماییت کنه. رهای رهایی. مرسی واقعا از این خانمه که انقدر خوب راهنماییم کرد و سریع خیالم رو راحت کرد که اون آز و استاد به دردم نمیخورن. چون من اتفاقا میخوام یکی پیگیر باشه و باهاش ریسرچ و این کارا رو یاد بگیرم. آزمایشگاهش هم اصلا کسی توش نبود که بشه کنارشون کار کرد و سوال پرسید.

آزمایشگاهی خوبه که جلسه هفتگی داشته باشه، مقاله برسی کنن، چند تا آدم سال بالایی و ارشد دکترا داشته باشه که راهنماییت کنن. در جریان اتفاقات روز قرار بگیری و بفهمی کجایی و چیکار باید بکنی.

بعد از همه اینا، همین طور گفتم آحاد و باز کنم و شروع کنم به خوندن. دیدم بحثه که راضی نیستیم از اوضاع و اینا. بعد سید گفت به خاطر اینه که مسیرمون رو دوست نداریم و اصلا خودمون انتخابش نکردیم. همینطور اومدیم جلو. البته من خودم انتخاب کرده بودم و خودم دوستش داشتم. همیشه هم سعی کردم مشورت بگیرم و بدونم چیکار میکنم. ولی بازم تهش یه سری کارا رو نکردم. کم کردم. یه سری جاها به خاطر اینکه بقیه کاری که دوست داشتم رو انجام نمیدادن و میگفتن چرته منم بیخیال شدم. ولی الان پشیمونم که کاش انجام میدادم.

بعد یاد مسئله ای که خیلی وقته هی میگم افتادم. اینکه ما بزرگتری نداشتیم که راهنماییمون کنه. که بهمون آرامش بده. که بگه چی مهمه چی نیست. که صد بار هی هر کسی جدا جدا اشتباه های ثابت رو تکرار نکنه. یه طوری شده انگار اکثر جاها تنهاییم. بزرگتری نیست که کمکمون کنه.

خودمم بعد تغییر رشته خیلی تنها بودم. نه هم ورودی هامون درست کمکم میکردن نه سال بالایی ها. سال بالایی ها که هنوزم من رو نمیشناسن و درست جوابم رو نمیدن و باهام ارتباط برقرار نمیکنن. چون تنها جاهایی که میشه این ارتباط ها رو برقرار کرد تقریبا فقط اتفاقات فوق برنامه ست. که بیشتر تو سال اول دانشگاه میوفته و بعد هم توی انجمن علمی و یه سری چیزای حضوری. توی مجازی خیلی اتفاقی نمیوفته.

خلاصه به این فکر افتادم یه مرکز انتقال تجربه درست کنم. اول با نوشتن تجربه ها و توصیه های خودم به سال پایین تری ها شروع کنم و بعد دعوت کنم تا آدم های مختلف بیان و پرش کنن.

شروع به نوشتنش واقعا سخته:))

ولی به نظرم خیلی مفیده. خیلیی

اسمشم فعلا گذاشتم بزرگترگاه، یعنی جایی برای دیدن بزرگتر ها