"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

ذوق و شوقی از پیش موقت

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۵ ق.ظ

گاهی آدم خودش می‌دونه که کاری که داره می‌کنه جواب نمی‌ده یا اشتباهه.

مثل پاسی که جمعه به سمت علیرضا ولی عملا به امیر دادم. بعدش که فکر کردم دیدم که چقدر می‌دونستم که وسط راه توپ لو می‌ره و بهمون گل می‌زنه و می‌بازیم. ولی پاس رو دادم. چون دیگه نتیجه مهم نبود.

قرار امروز با م.ش.، با همه شوقی که داشتم، همین بود. از پارسال که یه جورایی حس کرده بودم بدون پیشنهاد مشخصه که نتیجه چی می‌شه، می‌دونستم که امسالم باهاش صحبت کنم چه چیزی خواهم شنید. ولی این صحبت باید انجام می‌شد. اگر برگردم عقب خیلی زودتر این کار رو می‌کنم. حتی با این‌که می‌دونم چی می‌شه.

ولی با همه این تفاسیر غمگینم. بسیار غمگینم. نشسته‌م تو پارک و اینا رو دارم می‌نویسم. (البته دیرتر منتشر شد.) می‌دونم که کار بسیار خوبی انجام دادم و می‌دونم که می‌دونستم همین می‌شه ولی غمگینم. آدمیم خب. ذوق و شوق داریم و دست خودمون نیست. غمگینم و تو فکرم که آخه پس کی، کجا و چجوری این تنهایی تموم می‌شه. 

من دارم کجا رو اشتباه می‌کنم؟ اصلا دارم اشتباه می‌کنم؟ یا باید منتظر باشم؟ 

خسته‌ام.

م.  واقعاً زیبا و دوست‌داشتنی و مهربون بود. عجیب بود بعد مدت‌ها ذوق یه قرار و یه صحبت من رو فرا گرفته بود. چند شب خواب نداشتم. بعد مدت‌ها حوصله‌دار شده بودم و رفتم کلی ریزه خریدم تا کادو درست کنم براش. عکس کادو رو می‌ذارم این‌جا شاید براتون بامزه بود. می‌دونم نوشتن این یه جوریه ولی دلم می‌خواد بنویسم چون نمی‌شد به خودش بگم. چون بعد حرفم گفت که تو رابطه ست و دیگه این حرفا موضوعیت نداشت. چقدر دوست داشتم بهش بگم ماجرا کادو عه چیه. بگم که اون گله، چقدر تداعی‌گر گل توی موهاته. بگم خورشید روی پاکت به خاطر «مهر» توی اسمته.

من خسته شدم از این بودن و نبودن‌ها. می‌ترسم روزی برسه که دیگه هیچ حالی برای رابطه و دوست داشتن نداشته باشم.

پ.ن.: یه سری ویرایش کوچیک کردم تا جزییات حادثه مبهم‌تر بشه و اصل بشه کلیتی که مدنظرم بود.

  • ماضد

نظرات  (۲)

  • زندگی ‌‌‌‌
  • چقدر سخته تجربه این ذوق و شوقی که ما داشتیم و اونا نداشتن

    اگر واقعا درگیر مهرنازی، بیشتر به خودت فرصت بده

    پاسخ:
    خیلی. دارم فکر می‌کنم که این شوقه چقدر ارزشمنده و شاید نباید اینطوری بی‌مهابا خرجش کرد. شایدم البته هی باید خرجش کرد و گذاشت تا جاری باشه. نمی‌دونم.
    شایدم بهتره به درون خودم رجوع کنم و دنبال جواب کلی نباشم.
    درونم می‌گه اگه بازم اینطوری خرج کنی احتمالا کم‌کم تموم می‌شه. در واقع دارم می‌بینم که دارم خسته می‌شم.
    درونم می‌گه دلم نمی‌خواد برای چندین نفر ذوق کرده باشم و رابطه پایدار و اصلیم باشه آخری. دلم نمی‌خواد اونجا ذوقام تکراری باشن. نمی‌خوام عادی و کلیشه باشه برام. الان مثلا دیگه دلم نمیاد واسه نفر بعدی از این گلا درست کنم. ته دلم ناجور به نظرم میاد.
    البته که چون این تجربه به قصد شروع رابطه نبود. فقط هدفش این بود که این حرفا یه بار گفته بشه و کار تموم شه و بدونم که هر چی لازم بود انجام دادم. برای همین تجربه سبک‌تریه.
    شاید یکم زمان بگذره ساده‌تر بگیرمش.
    (به اندازه یه پست جواب دادم:)))‌ )
    آممم. آره زمان دادنه خوبه احتمالا برام. این موضوع البته مال پارسال بود و تقریبا بعد ۹ ماه صحبت نکردن هفته پیش برای اینکه کلا خیالم راحت شه رفتم باهاش صحبت کنم.
    وای ولی من نمی‌تونم راحت به خودم زمان بدم چون خسته شدم از تنهایی. خسته شدم از تجربه نکردن «با هم بودن». یه عالمه انرژی انگار در درونم هست واسه دیدن و دیده شدن. شنیدن و شنیده شدن.
    (پاراگراف آخر ناله صادقانه درونی بود. ناله‌ای که زندگیم رو بهم ریخته و نمی‌دونم چیکارش کنم.:/ )

    سلام و درود

     گاهی یه آدمی میاد تو زندگیمون که آدمای قبلی کلا فراموش می‌شن. متقابلا احساسات و انرژی‌های زیادی در ما ایجاد می‌شه که قبلا حتی تصورش رو نمی‌کردیم. خودم بعد چند شکست، تو چهل سالگی آدم مناسب رو پیدا کردم. ولی اگر دهسال زودتر دیده بودمش، قطعا دعوامون می‌شد :))

    بنظرم در کل بهتره که امیدوار بود. این تلاش‌ها و شکست‌ها بی‌فایده نیستن. شکست‌ها تاثیرات مثبتی دارن که بتدریج متوجهشون می‌شیم.

    وقتی کسی رو دوست داریم، به جواب منفیش هم احترام می‌گذاریم. تو ذهنمون می‌گیم که او حق داره که وضعیت مطلوب ما رو انتخاب نکنه. با این نگاه، اون ادم هم جایگاه محترمی خواهد داشت، هم درد نداشتنش بمرور کمتر می‌شه ایشالا.

    هدیه‌تون باسلیقه بود. دفعه بعد، حتما قشنگترش رو انتخاب می‌کنید.

     

    بهترینها رو براتون آرزومندم 🌸

    پاسخ:
    سلام سلام
    چه کامنت قشنگ و خوبی. حس جالبی داشت خوندنش. تو حال خوب این روزام تاثیر مثبتی داشت اون موقع که خوندمش. نمی‌دونم چرا همون روز جوابی ندادم احتمالا وسط کار بودم. 
    چقدر خوبه که آدم مناسبی پیدا کردین.
    ممنونم ممنونم. قشنگی از خودتونه. :))

    راستی وبلاگتون باز نمی‌شه متاسفانه. احتمالا باگ بلاگفا باشه. :(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی