چند روزه توجهم به این جلب شده که بچه که بودم اصلا و ابدا آدم جلوجلو راه افتادن و پیشرو بودن نبودم. حتی جالبه یادمه که وقتی Need For Speed بازی میکردم علاقه نداشتم و راحت نبودم که اول باشم. دوست داشتم یکی بیوفته جلو، مسیر رو قبل من بره و من دنبالش برم. سر همین در کل تو ناخودآگاهم بود که پیشوا نخواهی بود و در کل باید دنبالهروی کنی. ولی وقتی به سیل حوادث زندگی نگاه میکنم و اخیرا توجهم بهش بیشتر به سمتش رفته، میبینم که نه اتفاقا زندگی خیلی زیرکانه داره مجبورم میکنه که مسیر باز کنم. یه جاهایی که حواسم نبوده این کار رو کردهم و انگار هر روز باید بیشتر انجامش بدم. یهو به خودم اومدم دیدم آدما منتظرن ببینن من چیکار میکنم، نظر من چیه. دیدم منو از خیلیا بیشتر قبول دارن و فکر میکنن خاصم و میدونم دنبال چیم و دارم براش تلاش میکنم. واقعا هم به نوعی عادات عجیب خودم رو دارم و کمکم هم دارم میفهمم انگار چیکار دارم میکنم. ولی خیلی جالبه واقعا فکرش رو نمیکردم یه روزی اینجوری بشه.
هنوزم هم بسیار دنبالهرو و محتاطم ها ولی چیزی که دارم میفهمم اینه که زندگی خیلی وسیعتر از چیزیه که به نظر میاومد. انقدر وسیعه که تو اگر سعی کنی اعمال سلیقه کنی انقدر تفاوت داری با بقیه که اگه حتی تو همه زمینههای مورد سلیقهت هم دنبالکننده باشی بازم ترکیب منحصر به فرد خودت باشی. اتفاقا این میتونه گاهی از هوشمندی تو باشه که سعی میکنی اگه تجربهای وجود داره ازش بهره ببری و دوباره چرخ نسازی.