"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۶
ارديبهشت

تقریباً مطمئنم اینکه انقدر هنوز اون آدم یادمه و بهش فکر می‌کنم یه نوع مشکله.

تازه آدمیه که حتی از نزدیک هم ندیده‌مش.

من حتی یادمه ماشین ایرانش چی بود و چه رنگی بود؛ خوب توییتش رو یادمه.

یه ام‌وی‌ام کوچیک سفید بود؛ هر بار که تو خیابون می‌بینم یادش میوفتم.

۲۴
ارديبهشت

کاش یکم فقط یکم خونه پدری بزرگ‌تر بود و برمی‌گشتم و این بار رو از رو دوش خودم برمی‌داشتم

کاش یکم فقط یکم جا داشتم تو این کره خاکی

کاش حداقل حساسیتم کمتر بود

کاش حداقل یکم بی‌تفاوت بودم

کاش حداقل خونه کنار اتوبان نبود

کاش حداقل زودتر درست سر کار رفتن رو جدی گرفته بودم که الآن انقدر سخت نباشه

کاش حداقل این هم‌خونه ما همدل بود

خیلی سخته این روزا

کاش حداقل یه جایی دلم بند بود

کاش بلد بودم احساساتم رو

 

بازم شکر که کارم زیباست

آدماش دوست‌داشتنی

 

من چرا انقدر برام سخته؟

کاش یکی بود الآن صحبت می‌کردیم. اما چی می‌گفتم؟

ساعت دوازده شبه‌؛ تو پارک محل نشسته‌م و علاقه‌ای ندارم برم خونه. 

۲۰
ارديبهشت
«آخی»
تنها چیزی که می‌تونم بعد از نگاه به تصویر زیسته انسان بگم.
۱۹
ارديبهشت

نگاهت که می‌کردم، محو تماشا می‌شدم. تحسین‌برانگیز بودی. خودت که یک دنیا، رفتارت هم یه دنیای دیگه‌ای از زیبایی بود.

کارهایی که برای خلق زندگیت کرده بودی و می‌کردی، هویتی که داشتی، دوستی‌های باقدمتی که حتی بعد از ایران رفتنت حفظ کرده بودی، عکس‌هایی که می‌گرفتی، حتی نحوه غر زدنت برام زیبا بود.

چرا یادم نمی‌ره؟ چون لابد کسی به اون زیبایی نمی‌شناسم هنوز. نمی‌دونم.

وقتی دارم اینو می‌نویسم دلتنگم ولی غمگین نه. فعلا این فقدان داره منو جوری بزرگ می‌کنه که لذت می‌برم. درد داره ولی لذت بخشه. امیدوارم در جای درستش بتونم کنار کسی باشم و از تماشای هم لذت ببریم، همونقدر که اون برای من تحسین‌برانگیزه منم براش باشم.

۱۴
ارديبهشت
یه روزی به خودم اومدم، به زندگیم نگاه کردم و دیدم حتی اگر تو هم بودی من نمی‌تونستم باشم. من نمی‌تونستم عاشقت باشم. نمی‌تونستم تکیه‌گاهت باشم.
امروز، این فرش رو دارم برای تو می‌بافم. برای روزی که بودی.