"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

۱۵
آذر

هی میام به سمت کم کردن بدهیام حرکت کنم هی یه چاهی کنده می‌شه یا خودم می‌کّنم.

ول کن دیگه مرد. مگه نمی‌بینی چقدر این بار رو دوست سنگینه و چقدر این حس اضطرار همیشگی و طولانی مدت بنیان‌هات رو بهم ریخته؟

انقدر این روزا هی حالم بد می‌شه که دلم می‌خواد فقط تموم شه. بمیرم تمام.

به این فکر می‌کنم اگه یک لحظه یهو تموم شه چی می‌شه.

اگه رابطه‌م مثلاً خراب شه چی می‌شه؟ اگه من بزنم خرابش کنم چی؟

اصلا دوستش دارم؟ (فک کنم کم‌کم به ذره خوشم اومده ازش و اگه اذیتم نکنه می‌تونه گاهی بهم آرامش بده.)

از کار اخراج شم چی؟

اگه پدری مادری برادری بمیرن چی؟

خیلی مواقع جواب مامان بابا رو نمی‌دم یا دیر می‌دم. دلم نمی‌خواد. بعدش فکری می‌شم که چرا اینجوری شده‌م؟

اکثر مواقع دلم نمی‌خواد با بابا حرف بزنم یا ببینمش.

حتی نسبت به بیهوش شدنش هم بی‌حس بودم فقط گریه و نگرانی مامان مهم بود نه سلامتی بابا. (پدر گرامی موقعیتی درست کرده که انگار بودنش جلوی حل مشکلات رو می‌گیره. فکر کردن بهش انگار آوار یه برج رو می‌ریزه رو سرم.)

چون خودش رو مقصر کل زندگیش می‌دونم. حس می‌کنم هر کاری دلش خواسته کرده و ذره‌ای نه ما و نه مادرمون براش اهمیت داشته.

برای حال خودم نگرانم.

خیلی اوقات دیگه هیچی از زندگی نمی‌خوام. بسمه.