"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

روزهای سخت(؟)

چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۵۹ ق.ظ

روزهای عجیبی ست.

هیچ بودن،

تعلیق،

خستگی،

بی‌حوصلگی،

نادانی،

غفلت

شاید مهمترین عناوین آن را تشکیل دهند.

دوست دارم به خودم فرصت بدهم تا آزاد شوم از قیدها. تا تصمیم گیری و مسئولیت پذیری را تمرین کنم. تا ترس را کنار بگذارم. تا تجربه کنم چیزهایی که فرصت نشد. تا جهان خودم را کشف کنم. باید تمرین کنم و انجام دهم شعارهایی که می‌دادم. هویتم باید پیدا شود. مسیری که قلبم به آن مطمئن باشد. می‌گویند اپلای کن فرصت خیلی خوبی ست. اما نمی‌توانم بروم. کجا بروم؟ هر چه که نگاه می‌کنم احساس تعلقی ندارم. بروم تا به دنبال چه باشم؟ باید یک هویت داشته باشم یک دلیل داشته باشم که آن را بفهمم. بدانم که آن جاست و برایش بروم.

وجودمان را پر از ترس کرده اند. از این ترس از این قیود بی‌زارم.

چقدر خواستم شبیه دیگران باشم. اما این مسیرها مال من نبود.

در حال حاضر تنها به کار کردن احساس تعلق می‌کنم و احساس می‌کنم می‌تواند برایم راه گشا باشد. 

زیباست اگر آن قدر خوب کار کنم که اینجا دارای هویت شوم. که "انتخاب" کنم رفتن یا ماندن را. که بتوانم به دنبال سوال و نیازی بروم.

دوست دارم بتوانم درآمدی داشته باشم تا بتوانم قبل از رفتن چند سفری به نقاط مختلف جهان داشته باشم. که ببینم و بدانم.

خدا را چه دیده اید. شاید ایده ای از آن ها در آمد و توانستم کاری انجام دهم و تاثیری بگذارم.

فکر می‌کنم از این روزها قرار است یک "من" پیدا شود. یا تباهی ست یا رشدی زیبا. نمی‌دانم. هر چه هست سخت است.

کاش از هر زمانی که داشتم استفاده می‌کردم و کار می‌کردم. مهم نیست چه کاری. کار الهام بخش است. البته که همه این مسیرها دست خداست. شاید ممکن بود کاری مانع شود از درس خواندنم. 

آه گفتم درس. چقدر درس را دوست دارم و چقدر بدجور شد. دست و دلم به درس نمیرود. بس که ناملایمتی دیدم. درسی که همیشه ابزارم بود و الهام بخشِ من، چگونه شده که در من احساس مانع بودن ایجاد میکند.

هیچ گاه دوست ندارم از درس و محیط آن دور شوم. اما باید مدتی فاصله بگیرم. باید بگردم و ببینم بقیه جاها چه خبر است. باید مشتاق و تشنه آن شوم. باید از دور آن را ببینم تا بهتر درکش کنم و بدانم کجای زندگی من و کجای دنیای من است.

فکر می‌کنم زیباست اگر بتوانم در سمت کوچکی در دانشگاه مشغول شوم تا در آن حاضر باشم. اما شغل اصلی‌ دیگری داشته باشم. تا بی نیاز شوم. تا آزادانه فکر کنم و مستقل برنامه بریزم. تا نظم زندگی ام را بر آن سوار کنم. 

آه نمی‌دانم. نمی‌دانم قراری که با م. گذاشته بودم را چه کنم. نمی‌دانم چطور به او بگویم که باز هم می‌خواهم به خودم فرصت بدهم. باید صبر کنم تا کاری پیدا کنم. تا مسیری ترسیم کنم و بعد بگویم. نمی‌دانم. سخت است. 

  • ماضد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی