"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

مهاجرت کوفتی

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ب.ظ

آقا من هر چی فکر میکنم نمیتونم جواب این سوال برآمده از دلم رو پاسخ بدم که "میخوای بری از ایران که چی بشه؟"
یه اپسیلون شرایط ثبات داشت خیلی راحت میگفتم حالا حالاها نمیخوام برم.
کنجکاوی و سال بسیار بسیار دارم از دیار غربت. ولی کنجکاوی که نشد دلیل رفتن. دلیل سیر و سیاحته. اونم تازه وقتی که عمیق شدی و سوال شده که من میخوام برم فلان جا. نه اینطوری کورکورانه.
واقعا نمیتونم زندگیم رو اونور آب تصور کنم.
بعد چون نمیتونم تصور کنم نمیتونم براش تلاش کنم. علاقه ای ندارم از زندگیم بزنم براش. ولی این در حالیه که در راستای تحققش فشار میارم به خودم و زندگیم رو بر خودم تیره میکنم.
واقعا لعنت بر سربازی. اگه سربازی نبود فعلا درس نمیخوندم. کار میکردم و آزادی و ساختن رو تجربه میکردم. دنبال سوال خودم میگشتم. اگر لازم بود به دانشگاه بر میگشتم و اگر نه هم نه.
جدی جدی مسئله ست. تمرکز و لذت تعمق ازم گرفته شده.

کاش میشد مدتی بگم گور بابای همه چی. کار خودم رو بکنم. راحت.

شاید این کارآموزی رو برم دید بهتری بهم بده. دیگه با خیال راحت تری یا دیس رفتن رو بدم یا با دید بازتری بخوام که برم.

  • ماضد

نظرات  (۱)

منم از ترم اول به مهاجرت فکر کردم ولی برای رسیدن بهش کاری نکردم

و چند وقت پیش یه نفر بهم گفت خب بشین با خودت فکر کن ببین می تونی و می خوای واقعا بری یا نه

خب تصورش سخته وقتی اتفاقی نیفتاده آدم از کجا بدونه که از پسش بر می یاد یا نه

پاسخ:
قبل از هر چیزی، مرسیی از کامنتتون. بسی خوشحال کننده ست.
آره این تکلیف رو مشخص کردن خیلی مهمه. منم بعد از چندین سال بررسی و دیدن و شنیدن بالاخره فهمیدم تا حدی که چرا و چجوری و چقدر زیاد رفتن میتونه برام مفید باشه. (خیلی مقاومت داشتم) مخصوصا که اگه پست «رویا»م رو دیده باشین، مهمترین چیزی که شاید این روزا برام آزار دهنده ست عدم امکان تعمق و مهارت توی یه مسیره. و جذابیت رفتن اینه که این امکان رو میده که در لحظه فقط به چیزی که میخوای و کاری که میخوای فکر کنی. نه اینکه همیشه کلی فعالیت رو با خودت حمل کنی چون هر کدوم ممکنه یه گوشه ای به درد بخوره یا حتی ضروری باشه.
و از همه بدتر مهارتت توی کارت به این آسونی ها واسه زندگی اینجا کافی نیست.
البته البته خیلی بستگی به موضوعش ممکنه داشته باشه.
اما از طرف دیگه معنا و ارتباط قلبی با زندگی خیلی مهمه. من فکر میکنم که عشق معنا بخشه و خب واسه منی که دیدن آدم های زندگیم و حتی فارسی حرف زدن و فارسی فکر کردن به تنهایی یه زندگیه نمیدونم اونور آب تنها و بدون این چیزا میخوام چیکار کنم. اصلا مهارت قراره به چه درد بخوره؟ اصلا برای چی؟ :))
یه موضوع دیگه هم اینه که با مسیر تقریبا همه کسایی که میبینم رفتن اصلا ارتباط برقرار نمیکنم. یا به دنبال ثبات رفتن و به سکون رسیدن میبینم. یا حسی که از رشدشون میگیرم یه رشد نمایشیه. شکوفایی و کار معنادار نمیبینم. شایدم چرت میگم و احساساتم خرابه. نمیدانم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی