من خیلی دوورم. خیلییی دووورم.
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۰۸ ق.ظ
وجودم پر از حس نیاز به تحوله. حس نیاز به ساختن، تغییر دادن. نیاز به رشد و بزرگ شدن. پر از هیجان واسه شکوفاییه.
اما نمیدونم کجا و چطور. خیلی انگار ازش دورم. پر از ترسم. گنگم.
خیلی شبا خواب رو ازم میگیره. نفس کشیدن برام سخت میشه. مغزم پر میشه.
نیاز دارم شاگردی بزرگا رو بکنم. بشینم ساعتها نگاهشون کنم و یاد بگیرم.
نیاز دارم یه جا احساس ایمان کنم و خودم غرق کنم.
باید یاد بگیرم نحوه مواجهه با ویرانی رو. نحوه حل مسئله رو. نوع نگاه به اطراف رو.
آه. گاهی از درونم حسی بهم دست میده که دارم درست میرم دارم چیز خوبی میخوام اما احساس میکنم خیلی دورم. من کجام؟
اصلا دلیل انقدر گمنام نوشتنم همینه. که تو سکوت بتونم خودم رو پیدا کنم.
[عنوان مطلب رو با ریتم «گذشتن و رفتن پیوسته» بمرانی بخونید.]
- ۰۲/۰۱/۱۶