"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

شاید اگر...

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۵۰ ق.ظ

شاید اگر عاقل بودی کنارم

اون وقت می‌دیدم که دوست ندارم.

  • ماضد

نظرات  (۲)

  • زندگی ‌‌‌‌
  • سلام 

    اول اینکه از نوشتن من تعریف کردی باید بگم که خودت خیلی بهتر می‌نویسی واقعا :)

    دوم در مورد عشق، حس می‌کنم خیلی برات سنگین تموم شد که بهت گفت هیچی از عشق نفهمیدی! دو بار بهش اشاره کردی. هنوزم دوسش داری؟! 

    سوم در مورد معنا، منم خیلی باهاش درگیرم. چند وقت پیش کتابی میخوندم که می‌گفت راه معنا از زخم‌هامون می‌گذره. بگرد ببین چه زخمایی خوردی. همونا معنات رو نشونت میدن. البته شخصا قبول دارم که به این سادگیا نیست :/

    پاسخ:
    عه سلام!
    چه خوش‌حالم که اومدی و نوشته‌هام رو خوندی. 
    اولی:
    ممنونم لطفته.^^
    دومی:
    خیلی. خیلی سخت بود. و به مرور که بیشتر یادم میومد برام سخت‌تر می‌شد. هنوزم دوستش دارم. دلم مدام براش تنگ می‌شه. با این‌که دو ماه بیشتر با هم نبودیم ولی لحظه‌‌های عجیب و مکالمات عمیقی با هم داشتیم. کسی شبیهش ندیدم. نه این‌که بخوام مقایسه کنم، چون قطعا آدما هر کدوم یه جورن، ولی اون جنس مکالمه، اون راحتی‌ای که با هم داشتیم رو دیگه با کسی نداشتم. دلم می‌گیره از این‌که فهمیدیم نمی‌شه با هم بمونیم. دلم می‌گیره وقتی یادم میاد چقدر سخت بود براش. از این‌که بعدشم یه جورایی امید داشت که بشه. می‌فهمیدم ولی نباید هیچی نشون می‌دادم که بتونیم بگذریم. می‌فهمیدم گاهی چقدر دوست داره ازم دوستت دارم بشنوه و منم چقدر دوست داشتم که بهش بگم ولی نمی‌گفتم چون نمی‌خواستم قبل این‌که بدونیم با هم میمونیم یا نه خیلی احساسیش کنم.
    می‌دونی من تو دلم برای خودم چیزایی دارم که به نظرم قشنگن ولی طول می‌کشه احساس کنم می‌شه راجع بهشون با کسی حرف زد. نه این‌که به کسی نگفته باشم ولی وقتی یکم شروع می‌کنی و می‌فهمی فضاش نیست خب ادامه نمی‌دی دیگه. ولی ما تو همین زمان کم راجع به همه اینا با هم حرف می‌زدیم. 
    البته برام روشنه که چرا نشد و همین کمکم کرده که خورد خورد حل کنم برای خودم. ولی خب.:)
    سومی:
    چه نگاه جالبی.👌
    الهام‌بخش بود. یکی از چیزایی که گفتم برای خودم دارم همین زخما بود. احساس عمیقی به دیدن بی‌پولی دارم. جدیدا فهمیدم اگه یه زمانی پارتنر داشته باشم چقدر برام مهمه که رنج بی‌پولی رو بفهمه و دغدغه اجتماعی داشته باشه. امروز اتفاقا یه روز کلیدی تو زندگیم بود. رفته بودم مدرسه صبح رویش و قراره داوطلبانه اونجا یکم تدریس کنم. از این اتفاق خیلی خوش‌حالم. 

    وای چقدر طولانی شد.
    مرسی اگه تا تهش خوندی.:))
  • زندگی ‌‌‌‌
  • خوندم :)

    و یاد این افتادم: https://www.aparat.com/v/g28BD

    قطعا که تو هر رابطه‌ای اون هیجان اولیه فروکش می‌کنه و بعدش باید بالغانه رابطه رو ساخت، اما الان چون شبه واقعا نمیتونم حرف از منطق بزنم و فقط می‌تونم بگم هیجان رو دریاب :)) 

    کلا هم کمیت مهم نیست مهم کیفیته. واسه همین انقدر به جونت نشسته

    (کاش آدم قبلی منم همین حسو به من داشته ولی بروز نمیداده! :/ )

     

    در مورد معنا هم حس می‌کنم آدم هی باهاش درگیره

    ولی اگه پیداش کنه، قطعا خوشبخته

    چه قدم خوبی برداشتی

    عالیه :)

    پاسخ:
    ممنونم.:)
    به به قشنگ بود.:)
    آره آره. شب حال جالبی داره. گاهی دوست دارم اصلا نخوابم و به این حالم ادامه بدم.:))
    پیرامون کاش توی پرانتزتون: نه دیگه خب چرا سختش می‌کنی.:))) خیر بوده ایشالا دیگه گذشته.
    کاش برات حل بشه و آرامش عمیق تجربه کنی.
    آره واقعا. 
    مرسی مرسی.:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی