"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

رویای رنگ و تصویر

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۳:۵۵ ق.ظ

نیمه شبه و بسیار خوابم میاد ولی اصلا دلم نمی‌خواد بخوابم. خونه خودمم. ا.م و ف. رفته‌ن خوابیدن. م.ر.ل هم با من تو اتاق مطالعه‌مونه. چایی ریختیم بخوریم و شب بیداری کنیم. اون امتحان آمار داره و داره حین درس خوندن تکلیفا رو هم لیت می‌نویسه که یه نمره‌ای هم از تمرین بگیره و پاس شه. ترم ۱۲ عه و می‌خواد بالاخره ایشالا لیسانس رو بگیره.

ولی من بیدارم چون ذهنم پر از فکره. گفتم باید نوشت این از این روزا. کلی ریزه کاری و اینا داره ولی نکته اصلی رو سعی می‌کنم بنویسم و متمرکز باشم. اون توصیفات اولش رو هم نوشتم که یکم فضا رو ثبت کرده باشم. :)

دو هفته پیش دوشنبه، ۱۶ خرداد، دوباره هی سرگرم مطالعه راجع به آقای ا.ف. شدم. آخر یه مصاحبه ازش پیدا کردم تو سایت مرکز کارآفرینی شریف که ایمیلش رو هم توش داشت. گفتم به‌به باید ایمیل رو بدم بهش. شاید جواب داد و یه صحبتی کردیم. یکی دو سال پیش س.س که تو یه شرکت بازی سازی کار می‌کرد گفت اتفاقی گفت با ا.ف. جلسه داشته و منم خوش‌حال شدم و قرار شد یه جلسه برام ست کنه که باهاش صحبت کنم. ولی نشد و منم هی دو به شک بودم که خب حالا به فرض یه جلسه‌ای گذاشتیم، چی می‌خوای بهش بگی؟ تو مگه می‌خوای بری تو فضای بازی سازی کار کنی؟

ولی این بار تقریبا می‌دونستم چی می‌خوام. می‌خواستم بهش بگم باهات حال می‌کنم، از بچگی یه جورایی دنبالت می‌کردم. یه کارایی هم تو بازی سازی کرده‌م. یه وقتی بیا صحبت کنیم و راجع به این مسیر بهم مشورت بده و اگه شد هم هم‌کاری کنیم عالی می‌شه.

این بار می‌دونستم که چقدر رویای رنگ و تصویر برام پررنگه. چقدر تلفیق هنر و فن مطلوبمه.

خلاصه که همون سه‌شنبه، نیمه شبی هم‌چون امشب، با ذهنی مشوش و نگران ایمیلی تدوین کردم، رزومه‌م رو ضمیمه کردم و زدم که صبح براش ارسال شه.

رفت و خبری نیومد. 

۴ روز بعد شنبه یه ایمیل یادآوری زدم.

رفت و بازم خبری نیومد.

تا این‌که دو روز پیش، جمعه صبح، جواب داد که از این تقویم یه زمانی که برات خوبه رو انتخاب کن که با هم حرف بزنیم.

منم یک‌شنبه ساعت ۲۰:۳۰ رو انتخاب کردم. از الآن حدود ۱۷ ساعت مونده تا زمان جلسه.

اتفاق خیلی جذابیه. حس می‌کنم می‌تونه یه نقطه عطف تو زندگی‌م باشه.

یکی از خوبی‌های حقوق کم گرفتن اینه که می‌تونم راحت به عوض کردن کارم فکر کنم. :)) الآن تقریبا کم‌ترین حالت ممکن رو دارم می‌گیرم. وای اگه بشه برم باهاش کار کنم می‌تونه خیلی حذاب باشه. خیلی ایده‌های جدید داره برام و خیلی الهام بخشه. یه مسیر جدیده که تقریبا کم‌تر کسی از اطرافم تاحالا رفته.

 

در آخر هم می‌خوام به یک جمله زیبا از آهنگ «ترم عافی» اشاره کنم. این آهنگ رو تو جشن فارغ‌التحصیلی بچه‌‌های عمران تهران، ورودی فک کنم ۹۲، خوندن. می‌گفت: «ترم عافی داشی پرچمت بالاست. درسا رو دوست داری ولی وقت واست طلاست.» من ترم آفی نبودم ولی با این‌که درسا رو دوست دارم وقت واسم طلاست. نمی‌خوام با الکی درس خوندن تلفش کنم. :) امیدوارم یه جا بتونم پیدا کنم که معنادارتر درس بخونیم.

  • ماضد

نظرات  (۱)

اینکه اینجوری با یکی که یه عمری کاراشو دنبال میکردی و دوست داشتی رو ببینی خیلی اتفاق خوبیه‌ها😍 ایشالا بهترین‌ها پیش بیاد واستون و موفق باشین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی