دلتنگ برای رنگ برای واقعیت
اسپویلر: یه مدت قر و قاطی. نخون.
واقعا دلم تنگ شده برای دوست داشتن. دوست داشن هر چیزی. دوست داشتن تنها رنگ زندگیه و من مدت خوبیه که ندارمش. کار جالب و رنگی کم نکردهم ولی راستش بیشتر از جنس فرار بوده تا آرامش. دوست داشتن پایدار داره یادم میره. مدتهاست تجربه نکردهمش.
دیشب یه ریلزی دیدم از جوردن پیترسون در جواب «چی واقعیه؟» گفت: «ماده؟ خب درسته تا حدی. این یه جوابه. ولی خب تموم میشه...» ادامهش رو ببینید: یوتیوب
هنوز مطمئن نیستم ولی کمکم دارم حس میکنم شاید از دل یه مدت ناامیدی پیداش بشه، ناامیدی واقعی و دیگه دنبالش نگشتن، دیگه تقلا نکردن. (مطمئن نیستم البته که چقدر تقلا کردهم واقعا) ولی حسم داره میگه این یدونه پرونده کوچیک اخیر رو هم ببند و مثل اون اواخر کرونا که کش بستی به دستت تا یادت نره، کشش ببند تا یادت نره باید صبر کنی. یادته؟ «از ما خواسته شده صبر کنیم.»
هر چی به پارسال نگاه میکنم احساس میکنم وقتم رو یه جورایی تلف کردم. فرصت خوبی پارسال داشتم واسه جایی که حسی بهش داشتم و نزدیکتر شدن به دو آدمی که دوستشون داشتم. فقط کافی بود ترسم رو بذارم کنار و تمرکز کنم. به خودم قول بدم و برم جلو. ولی حالم خوب نبود و امید نداشتم. ترسیدم. پارسال اگه نترسیده بودم، از کار میومدم بیرون و همه چی رو میذاشتم وسط احتمالا الآن دنیای آرومتر و شفافتری داشتم.
تنها پناهم اینه که الآنه که بزرگتر شدهم و اصلا به خاطر همین چیزاست که بزرگتر شدهم و میفهمم. یه چیزی که آرومم میکنه اینه که میبینم تیغم تیزتر شده واسه بریدن و دور ریختن. واسه مرزبندی. اگه من الآن در شرایط پارسال بود مشخصتر بود همه چی.
دیشب بالاخره بعد از کلی کلافگی تونستم یه سلسله ویس ضبط کنم و مسئلهم رو بیان کنم.
- ۰۳/۱۰/۱۹