خونهی زیبای س و ص ـ
من گفته بودم پنجشنبهها نمیام سر کار. دوست دارم استراحت کنم. ولی این هفته گفتم میام، چون چهارشنبه صبح داشتم یه قولی به خودم رو پیگیری میکردم و دیر رسیدم.
دیشب ص گفت پنجشنبه بیاید خونه ما کار کنیم. خونه ص و س. هر دوشون خیلی دوستداشتنین. دیروز فهمیدم گ هم از بچههای ورودی خودشون تو دانشگاه بوده، همه دو سال بالایی ما بودن.
خیلی خونهشون گرم و قشنگ بود. رو یخچال عکسهای دوتاییشون و ازدواجشون بود. یدونه از عکسا جلوی دیواری پربرگ دانشکده بود. یادم افتاد بعد اینکه گفتم چقدر پیادهروی مسیر دانشکده رو دوست دارم، ص از پیادهرویهاش تو همین مسیر با س برام گفت.
حوالی غروب ع هم اومد، اونم همورودیشونه. کیک گرفته بود و برای گ تولد گرفتن. دوستیهاشون زیبا و بامزه بود. مدتهاست با هم دوستن. ص و س منتظر ویزان. اون که بیاد فاصلهشون بیشتر میشه و چه حیف.
در تمام مدت، حین کار کردن و چرند گفتن و خندیدن، بخشی از پردازش ذهنیم صرف این فکر میشد که چه حیف. چقدر میتونستیم جالبتر زندگی کنیم و چقدر هر روز راه بر ما بستهتر میشه. چقدر از هم دور میشیم. چقدر میتونست چیزها کافی باشه. چقدر میشد خلق کرد.
حیف.
امیدوارم یه جایی بشه چیز مشابهی رو ایجاد کرد و نگه داشت. چیزی از جنس خانواده، صمیمی و امن.
- ۰۳/۱۱/۱۸