"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۵ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

۱۹
دی

اسپویلر: یه مدت قر و قاطی. نخون.

 

واقعا دلم تنگ شده برای دوست داشتن. دوست داشن هر چیزی. دوست داشتن تنها رنگ زندگیه و من مدت خوبیه که ندارمش. کار جالب و رنگی کم نکرده‌م ولی راستش بیش‌تر از جنس فرار بوده تا آرامش. دوست داشتن پایدار داره یادم می‌ره. مدت‌هاست تجربه نکرده‌مش.

 

دیشب یه ریلزی دیدم از جوردن پیترسون در جواب «چی واقعیه؟» گفت: «ماده؟ خب درسته تا حدی. این یه جوابه. ولی خب تموم می‌شه...» ادامه‌ش رو ببینید: یوتیوب

 

هنوز مطمئن نیستم ولی کم‌کم دارم حس می‌کنم شاید از دل یه مدت ناامیدی پیداش بشه، ناامیدی واقعی و دیگه دنبالش نگشتن، دیگه تقلا نکردن. (مطمئن نیستم البته که چقدر تقلا کرده‌م واقعا) ولی حسم داره می‌گه این یدونه پرونده کوچیک اخیر رو هم ببند و مثل اون اواخر کرونا که کش بستی به دستت تا یادت نره، کشش ببند تا یادت نره باید صبر کنی. یادته؟ «از ما خواسته شده صبر کنیم.»

 

هر چی به پارسال نگاه می‌کنم احساس می‌کنم وقتم رو یه جورایی تلف کردم. فرصت خوبی پارسال داشتم واسه جایی که حسی بهش داشتم و نزدیک‌تر شدن به دو آدمی که دوستشون داشتم. فقط کافی بود ترسم رو بذارم کنار و تمرکز کنم. به خودم قول بدم و برم جلو. ولی حالم خوب نبود و امید نداشتم. ترسیدم. پارسال اگه نترسیده بودم، از کار میومدم بیرون و همه چی رو می‌ذاشتم وسط احتمالا الآن دنیای آروم‌تر و شفاف‌تری داشتم. 

تنها پناهم اینه که الآنه که بزرگ‌تر شده‌م و اصلا به خاطر همین چیزاست که بزرگ‌تر شده‌م و می‌فهمم. یه چیزی که آرومم می‌کنه اینه که می‌بینم تیغم تیزتر شده واسه بریدن و دور ریختن. واسه مرزبندی. اگه من الآن در شرایط پارسال بود مشخص‌تر بود همه چی.

 

دیشب بالاخره بعد از کلی کلافگی تونستم یه سلسله ویس ضبط کنم و مسئله‌م رو بیان کنم.


 

۱۶
دی

وسط اقیانوس، تنها و مبهم، واقعا فرقی نداره کدوم وری درست و پا بزنی، اسم کیو و چیو داد بزنی، گریه کنی یا بخندی. فقط باید به یه چیزی دل ببندی و زنده بمونی. اگه می‌خوای حرکت کنی احتمالا اگه یه سمت ثابتی رو بگیری احتمالا بهتره، ولی خب احتمالا. مثلا با خودت بگی به سمتی که خورشید ازش در میاد می‌رم چون الان تو اقیانوس آرامم و خشکی باید شرقم باشه.

ولی خب می‌دونی شاید حتی صرفا زنده موندن و کمتر انرژی مصرف کردن بهتر باشه. هیچکس نمی‌دونه. هیچکس. گریه کن.

از کدوم پرواز یهو افتادیم این وسط؟ یادم نمیاد.

چه اهمیتی داره؟

گریه کن.

۰۸
دی

دم غروبه گویا.

وسط دریایی. 

هوا بنفش روشنه و آب بنفش تیره.

هیچ اثری از خشکی نیست.

فک کنم چهار سال شده که این‌جایی.

گلو و معده‌ت می‌سوزه. دهنت مزه سگ جلبک و شوری می‌ده. نفست درد داره.

موج‌ها دیگه به نظر ملایم شده‌ن.

فردا چه خبره؟

آرامش تویی؟

۰۳
دی

ولی نمی‌دونم. من شاید خیلی روابط رو سخت می‌گیرم. پیش‌زمینه خانوادگی‌م من رو می‌ترسونه. از این‌که بتونم متعهد باشم می‌ترسم.
چون شاید زیادی می‌خوام متعهد باشم و زود هم می‌خوام ازش مطمئن شم. حجم زیادی محاسبه درونی می‌کنم و ناامید می‌شم. حداقل الان که شرایطم متزلزله دیگه راحت ناامید می‌شم. احتمال قوی درونیم معمولا اینه که نه، مگر اینکه خیلی دیگه واقعا احساسی داشته باشم. که خب هیچ‌وقت نشده.
اه نمی‌دونم. پدر من این دوتا زن گرفتن چی بود واقعا وارد زندگی ما کردی؟
از تناقضات درونیم دیوانه می‌شم.
انگار وقتی جایی تو زندگیم به عواطف می‌رسم چیزی تو مخرج صفر می‌شه. همه چی بهم می‌ریزه.

۰۳
دی

تا مدت‌ها برام سوال بود این چه فازیه بعضیا می‌گن: «من الآن آمادگی رابطه ندارم.»

اما از وقتی اون تصمیم رو برای زندگیم گرفته‌م، تا وقتی انجامش ندم حتی نمی‌خوام یک لحظه حواسم پرت بشه. گاهی پرت می‌شه ها ولی به خودم که میام سریع گارد می‌گیرم و از مسیری که در حال ساخته شدنه دفاع می‌کنم.

اول این هفته یک دیداری داشتم که شاید بشه بهش گفت دیت. اولش خوش‌حال بودم ولی بعد دیدم نه. من الآن واقعا نمی‌تونم. پارسال خیلی انعطاف داشتم و گشتم، ولی امسال نه. امسال فقط می‌خوام این پروژه قدیمی رو تموم کنم.

 

اولش خیلی درگیر بودم با خودم که آدم به این خوبی. مستقل و قوی و پایه. از تو هم که خوشش اومده. دیگه چته؟ طول کشید تا تعادل درونیم برقرار شه. می‌دونی وقتی یه آدمی خیلی خوبه آدم گیج می‌شه که خودش چی می‌خواد.

البته نمی‌دونم به دلایلی من خیلی هم در دنیای حضوری احساس علاقه نکردم.