"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۵ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۰
آذر

مرد جنگی با خیال خام زمین سفت و استقرای بی‌پایه‌ی خیالیش، طناب را برید. گمان می‌کرد همیشه شجاعت نتیجه بخش است.
بر خلاف تصورش اما، سرعتش نه تنها در لحظه‌ای کوتاه و ناگهانی صفر نشد که شتاب گرفت. تاریک بود. تاریکی، تاریک‌تر و این بار ابدی شده بود.

جالب است. جوری بروی که حتی کسی صدای به آن بلندی رفتنت را هم نشوند، حتی خودت! ما که نمی‌دانیم، اما علم این‌طور می‌گوید.

 

۱۶
آذر
گاهی آدم‌ها خیلی راحت فردی رو به مسئولیت‌ناپذیر بودن متهم می‌کنن. در حالی که بسیار ظرافت‌های پنهانی وجود داره.
مثلاً کسایی که پشتوانه مالی خانوادگی خوبی دارن وقتی می‌بینن یکی برای خواسته‌ش سر کار نمی‌ره، بی‌انگیزه ست، یا پولاش رو درست مدیریت نمی‌کنه، راحت می‌گن که در برابر خواسته‌ش مسئولیت‌پذیر نیست. در حالی که اون فرد نه تنها باید مسئولیت خواسته‌ش رو به عهده بگیره، که باید با سال‌ها ناامیدی عمیق انباشته شده مبارزه کنه، باید کسب درآمد رو یاد بگیره، باید مدیریت ثروتی که هیچوقت نداشته رو یاد بگیره، باید ریسک‌های روزمره زندگیش رو مدیریت کنه، باید شکست‌هایی که براش ممکنه خیلی خطرناک باشن رو بپذیره و مدیریت کنه، باید جو غالب اطرافش رو عوض کنه و شاید از همه سخت‌تر اینکه همه این تغییرات رو کنار هم حفظ کنه، بالا پایین ها رو تحمل کنه و ادامه بده.
بالاخره که خب اگه می‌خواد باید انجام بده ولی خب ساده نیست. می‌دونی چی می‌گم؟
۱۴
آذر

مرد دانشمند بعد از ۲۵ سال دوباره به دیدن پدر آمده بود.

بعد از بسیاری صحبت‌های گوناگون، از معنا پرسیدم. گفتم چرا همه گویی در تلاشند که تنها سالم به گور برسند. خب ما که می‌دانیم خواهیم مرد، چرا تنها کارمان بشود سالم‌تر مردن؟ چرا استفاده نمی‌کنیم تا تمام شویم؟

گفت پرسشت از بنیادی‌ترین پرسش‌های آدمی‌ست.

می‌گفت به نوعی انفجار ایده‌ی ناامیدی از خدا یا بی‌خدایی از جنگ جهانی اول و دیدن آن شر بزرگ شروع شد. انسان با اسب وارد جنگ شد و با تانک خارج شد. می‌دانست توپ‌خانه چه قدرتی دارد اما هرگز ندیده بود که در چشم به‌هم‌زدنی می‌تواند یک جنگ را با خاک یکسان کند.

پس از ناامیدی از خدا، انسان در به در به دنبال معنا گشت. هر کسی جای‌گزینی ارائه داد. و شد جنگ جهانی دوم که شاید بتوان گفت دعوایی بود بر سر جای‌گزین‌های معنا. 

وقتی جنگ جهانی دوم نیز گذشت نه تنها خدا برای انسان ناامید‌کننده شده بود که معنا هم دیگر بی‌معنا شده بود.

۱۱
آذر

تا حالا به کسب نگفته‌م ولی شما بدونید؛ یکی از پناه‌هام اینه که قبل کارای مهم و نگران‌کننده زندگیم یه سوره حمد می‌خونم و می‌سپارم به خدا.

از بچگی همین بوده و واقعاً آرومم می‌کنه.

دقیقاً هم تو تایم اون کار انجامش می‌دم. یعنی مثلاً زمان کنکور، وقتی برگه‌ها رو دادن تا شروع کنیم، لحظاتی سکوت کردم، چشمام رو بستم، حمد رو خوندم و بعد شروع کردم.

می‌دونی یادآور اینه که سپردیم به خدا، حتما هر چی بشه خوبه.

دوستش دارم.

۰۵
آذر

بی‌تعلقی داره دیوونه‌م می‌کنه.

و آینده‌ای که ترس بی‌تعلقیش حتی از الآنم هم بیش‌تره.

هر شبی که از سر کار میام بیرون، و تو تاریکی تا مترو قدم می‌زنم تو سرم می‌گذره که به یکی زنگ بزن. ولی هیچ کسی نیست که بخوام بهش زنگ بزنم. آدم زیاد هستا، خوشفاز هم هستن ولی من چرا تعلقی ندارم؟ چون پارتنر می‌خوام. چون نیاز متفاوتیه. می‌دونی چی می‌گم؟

هر شبی که کلید می‌اندازم و خبری نیست اذیتم می‌کنه.

نه در حال خلق چیزی هستم که بهش تعلقی داشته باشم، نه چیزی دارم و نه جایی دارم.

تو توییتر هی می‌چرخم. هی تو اینستا و تلگرام محتوا تولید می‌کنم و سعی می‌کنم باشم و یه خبری پیدا کنم برای زندگیم ولی هیچ خبری نیست.

یه عالمه مهارت که داره خاک می‌خوره.