"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۱
تیر

عجیبه...

هر چند وقت یه بار این سوال برام پیش میاد که «من چیم؟». البته نرخ بروز این پرسش خیلی زیاده:))

یکی از زمینه هایی که من رو گیج میکنه همین ارتباط با جمعه. 

یه زمانی، دبیرستان و ما قبل، بسیار درون گرا بودم. نه اینکه ساکت باشما. نه. موضوع این بود که میرفتم تو تنهایی عمیق خودم و به اطراف کاری نداشتم. از مدرسه زود بر میگشتم خونه و بیش از مدرسه با بچه ها بودن خیلی برام مطلوب نبود. خیلی از خودم چیزی نمیگفتم. با اینکه حرف زدن میچسبید ولی خیلی هم موضوعم نبود. دوست داشتم زود برسم خونه و کارای خودم رو شروع کنم. چیز میز درست کنم. با کامپیوتر ور برم. برنامه بنویسم.

اما وارد دانشگاه که شدیم کم کم فرق کردم انگار. خیلی با آدما بودن برام مهم شد. خیلی کنجکاوِ آدم ها شدم. دوست داشتم حرف بزنم. حرفاشون رو بشنوم. دوست داشتم همه کار رو «با هم» انجام بدیم. دوست نداشتم خیلی از جامعه اطرافم فاصله بگیرم. دوست داشتم یه جوری باشه که بتونم بفهممشون. بتونن من رو بفهمن. نمیخواستم متفاوت باشم. 

ولی میدونی برام راحت نیست انگار. خیلی لزوما نمیتونم خودم باشم. خیلی جذابه ها. خیلی هم هیجان میده بهم. ولی گاهی خیلی انرژی میگیره ازم. حواسم رو از خودم بسیار پرت میکنه. راحت گم میشم. هر آدمی و موقعیتی کلی بهم احساسات جدید وارد میکنه و حس و حالم رو تغییر میده.

نمیتونم کنترلش کنم. نمیتونم خودم رو پیدا کنم و روش متمرکز باشم. 

اون آرامش و عمق و هویتی که توی تنهاتر بودنم داشتم رو نیاز دارم انگار. 

ولی حالا به اجتماع و آدم ها هم خیلی نیاز دارم.

نمیدونم شاید چون از دبیرستان و قبلش هی خورد خورد بهم متفاوت نگاه شد، چون هی گفتن درسخون و باهوش و نمیدونم از این چرندیات، بعدش هی خواستم بگم نهه منم مثل شمام. توانایی خاصی ندارم منم راه بدید. با منم مثل بقیه رفتار کنید. 

آه چقدر اذیت میشدم. واقعا گاهی مردم چرند میشن. تفاوت رو نمیفهمن. سریع فاصله میسازن. ای بابا.