«سلام عزیزم. خوبی؟ خیلی شرمندهم. میتونی بهم پول قرض بدی؟»
زیاد پیش میاد که قرض بخواد. ولی این پیامه یه جور عجیبی بود برام. ذوب میشم وقتی یادش میوفتم. هر وقت میبینم مادر و پدر سختی میکشن میخوام برم تو زمین. وقتی میبینم روش نمیشه بهم بگه پول نیاز داره. اینکه اونقدر قوی نیستم که بتونم خیالش رو راحت کنم ناراحتم میکنه.
این سری که بعد از فک کنم سه هفته رفتم خونه انگاری موهاش خیلی سفید شده بود. خیلی رفتم تو فکر. من باید یه کاری کنم اینا حال کنن. اصلا راه نداره. :)
عمده ذوقم برای حرکت همین شده. میخوام ببینن این همه زحمت کشیدن ثمره داشته. اینکه ثمرهش چی باشه سلیقه خودمه ها، از این فازای جهت گیری ندارم. ولی دوست دارم یه حالی بهشون بدم واقعا. :)
این هفته مذاکرات گام بزرگم رو باهاشون کردم. جالبه با اینکه هدفم و ذوقم اونان ولی میخوام انقدر ازشون دور بشم. آخه اصلا راهش همینه. الانم بهترین موقعست. قرار نیست که همیشه وردستشون باشم. باید شکوه پروازم رو ببینن. :)
چه حالی میده ۵ ۶ سال بعد بیام و این متن رو بخونم و حال کنم. بعد براتون بنویسم که چی شد.