"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

"مضید"

شاید یعنی مزیدهایی که ضدیت دارند.

۰۳
دی

ولی نمی‌دونم. من شاید خیلی روابط رو سخت می‌گیرم. پیش‌زمینه خانوادگی‌م من رو می‌ترسونه. از این‌که بتونم متعهد باشم می‌ترسم.
چون شاید زیادی می‌خوام متعهد باشم و زود هم می‌خوام ازش مطمئن شم. حجم زیادی محاسبه درونی می‌کنم و ناامید می‌شم. حداقل الان که شرایطم متزلزله دیگه راحت ناامید می‌شم. احتمال قوی درونیم معمولا اینه که نه، مگر اینکه خیلی دیگه واقعا احساسی داشته باشم. که خب هیچ‌وقت نشده.
اه نمی‌دونم. پدر من این دوتا زن گرفتن چی بود واقعا وارد زندگی ما کردی؟
از تناقضات درونیم دیوانه می‌شم.
انگار وقتی جایی تو زندگیم به عواطف می‌رسم چیزی تو مخرج صفر می‌شه. همه چی بهم می‌ریزه.

۰۳
دی

تا مدت‌ها برام سوال بود این چه فازیه بعضیا می‌گن: «من الآن آمادگی رابطه ندارم.»

اما از وقتی اون تصمیم رو برای زندگیم گرفته‌م، تا وقتی انجامش ندم حتی نمی‌خوام یک لحظه حواسم پرت بشه. گاهی پرت می‌شه ها ولی به خودم که میام سریع گارد می‌گیرم و از مسیری که در حال ساخته شدنه دفاع می‌کنم.

اول این هفته یک دیداری داشتم که شاید بشه بهش گفت دیت. اولش خوش‌حال بودم ولی بعد دیدم نه. من الآن واقعا نمی‌تونم. پارسال خیلی انعطاف داشتم و گشتم، ولی امسال نه. امسال فقط می‌خوام این پروژه قدیمی رو تموم کنم.

 

اولش خیلی درگیر بودم با خودم که آدم به این خوبی. مستقل و قوی و پایه. از تو هم که خوشش اومده. دیگه چته؟ طول کشید تا تعادل درونیم برقرار شه. می‌دونی وقتی یه آدمی خیلی خوبه آدم گیج می‌شه که خودش چی می‌خواد.

البته نمی‌دونم به دلایلی من خیلی هم در دنیای حضوری احساس علاقه نکردم. 

۲۰
آذر

مرد جنگی با خیال خام زمین سفت و استقرای بی‌پایه‌ی خیالیش، طناب را برید. گمان می‌کرد همیشه شجاعت نتیجه بخش است.
بر خلاف تصورش اما، سرعتش نه تنها در لحظه‌ای کوتاه و ناگهانی صفر نشد که شتاب گرفت. تاریک بود. تاریکی، تاریک‌تر و این بار ابدی شده بود.

جالب است. جوری بروی که حتی کسی صدای به آن بلندی رفتنت را هم نشوند، حتی خودت! ما که نمی‌دانیم، اما علم این‌طور می‌گوید.

 

۱۶
آذر
گاهی آدم‌ها خیلی راحت فردی رو به مسئولیت‌ناپذیر بودن متهم می‌کنن. در حالی که بسیار ظرافت‌های پنهانی وجود داره.
مثلاً کسایی که پشتوانه مالی خانوادگی خوبی دارن وقتی می‌بینن یکی برای خواسته‌ش سر کار نمی‌ره، بی‌انگیزه ست، یا پولاش رو درست مدیریت نمی‌کنه، راحت می‌گن که در برابر خواسته‌ش مسئولیت‌پذیر نیست. در حالی که اون فرد نه تنها باید مسئولیت خواسته‌ش رو به عهده بگیره، که باید با سال‌ها ناامیدی عمیق انباشته شده مبارزه کنه، باید کسب درآمد رو یاد بگیره، باید مدیریت ثروتی که هیچوقت نداشته رو یاد بگیره، باید ریسک‌های روزمره زندگیش رو مدیریت کنه، باید شکست‌هایی که براش ممکنه خیلی خطرناک باشن رو بپذیره و مدیریت کنه، باید جو غالب اطرافش رو عوض کنه و شاید از همه سخت‌تر اینکه همه این تغییرات رو کنار هم حفظ کنه، بالا پایین ها رو تحمل کنه و ادامه بده.
بالاخره که خب اگه می‌خواد باید انجام بده ولی خب ساده نیست. می‌دونی چی می‌گم؟
۱۴
آذر

مرد دانشمند بعد از ۲۵ سال دوباره به دیدن پدر آمده بود.

بعد از بسیاری صحبت‌های گوناگون، از معنا پرسیدم. گفتم چرا همه گویی در تلاشند که تنها سالم به گور برسند. خب ما که می‌دانیم خواهیم مرد، چرا تنها کارمان بشود سالم‌تر مردن؟ چرا استفاده نمی‌کنیم تا تمام شویم؟

گفت پرسشت از بنیادی‌ترین پرسش‌های آدمی‌ست.

می‌گفت به نوعی انفجار ایده‌ی ناامیدی از خدا یا بی‌خدایی از جنگ جهانی اول و دیدن آن شر بزرگ شروع شد. انسان با اسب وارد جنگ شد و با تانک خارج شد. می‌دانست توپ‌خانه چه قدرتی دارد اما هرگز ندیده بود که در چشم به‌هم‌زدنی می‌تواند یک جنگ را با خاک یکسان کند.

پس از ناامیدی از خدا، انسان در به در به دنبال معنا گشت. هر کسی جای‌گزینی ارائه داد. و شد جنگ جهانی دوم که شاید بتوان گفت دعوایی بود بر سر جای‌گزین‌های معنا. 

وقتی جنگ جهانی دوم نیز گذشت نه تنها خدا برای انسان ناامید‌کننده شده بود که معنا هم دیگر بی‌معنا شده بود.

۱۱
آذر

تا حالا به کسب نگفته‌م ولی شما بدونید؛ یکی از پناه‌هام اینه که قبل کارای مهم و نگران‌کننده زندگیم یه سوره حمد می‌خونم و می‌سپارم به خدا.

از بچگی همین بوده و واقعاً آرومم می‌کنه.

دقیقاً هم تو تایم اون کار انجامش می‌دم. یعنی مثلاً زمان کنکور، وقتی برگه‌ها رو دادن تا شروع کنیم، لحظاتی سکوت کردم، چشمام رو بستم، حمد رو خوندم و بعد شروع کردم.

می‌دونی یادآور اینه که سپردیم به خدا، حتما هر چی بشه خوبه.

دوستش دارم.

۰۵
آذر

بی‌تعلقی داره دیوونه‌م می‌کنه.

و آینده‌ای که ترس بی‌تعلقیش حتی از الآنم هم بیش‌تره.

هر شبی که از سر کار میام بیرون، و تو تاریکی تا مترو قدم می‌زنم تو سرم می‌گذره که به یکی زنگ بزن. ولی هیچ کسی نیست که بخوام بهش زنگ بزنم. آدم زیاد هستا، خوشفاز هم هستن ولی من چرا تعلقی ندارم؟ چون پارتنر می‌خوام. چون نیاز متفاوتیه. می‌دونی چی می‌گم؟

هر شبی که کلید می‌اندازم و خبری نیست اذیتم می‌کنه.

نه در حال خلق چیزی هستم که بهش تعلقی داشته باشم، نه چیزی دارم و نه جایی دارم.

تو توییتر هی می‌چرخم. هی تو اینستا و تلگرام محتوا تولید می‌کنم و سعی می‌کنم باشم و یه خبری پیدا کنم برای زندگیم ولی هیچ خبری نیست.

یه عالمه مهارت که داره خاک می‌خوره.

۱۳
آبان

خدایی بریم یه دو جای جهان رو ببینیم. قبول داری؟

فکرات، دغدغه‌هات، بی‌میلیت به همه جذابیت‌های رایج خارج از ایران، نگرانیت از بی‌گانه بودن و همه این‌ها رو می‌فهمم. 

ولی

پا شو بریم خوشفازه. خدا بزرگه. :)

ببین آخه نکته اینه امسال خیلی دم دستته. کلی منابع و دوست داری تو این مسیر و کلی راهنمایی و کمک. سال‌های بعد هی کم‌تر می‌شه.

همزمان کار و اپلای خیلی سخته و هر چی می‌ره جلوتر این موضوع واجب‌تر می‌شه.

۱۵
مهر

چند روزه توجهم به این جلب شده که بچه که بودم اصلا و ابدا آدم جلوجلو راه افتادن و پیش‌رو بودن نبودم. حتی جالبه یادمه که وقتی Need For Speed بازی می‌کردم علاقه نداشتم و راحت نبودم که اول باشم. دوست داشتم یکی بیوفته جلو، مسیر رو قبل من بره و من دنبالش برم. سر همین در کل تو ناخودآگاهم بود که پیشوا نخواهی بود و در کل باید دنباله‌روی کنی. ولی وقتی به سیل حوادث زندگی نگاه می‌کنم و اخیرا توجهم بهش بیشتر به سمتش رفته، می‌بینم که نه اتفاقا زندگی خیلی زیرکانه داره مجبورم می‌کنه که مسیر باز کنم. یه جاهایی که حواسم نبوده این کار رو کرده‌م و انگار هر روز باید بیش‌تر انجامش بدم. یهو به خودم اومدم دیدم آدما منتظرن ببینن من چی‌کار می‌کنم، نظر من چیه. دیدم منو از خیلیا بیش‌تر قبول دارن و فکر می‌کنن خاصم و می‌دونم دنبال چیم و دارم براش تلاش می‌کنم. واقعا هم به نوعی عادات عجیب خودم رو دارم و کم‌کم هم دارم می‌فهمم انگار چی‌کار دارم می‌کنم. ولی خیلی جالبه واقعا فکرش رو نمی‌کردم یه روزی این‌جوری بشه.
هنوزم هم بسیار دنباله‌رو و محتاطم ها ولی چیزی که دارم می‌فهمم اینه که زندگی خیلی وسیع‌تر از چیزیه که به نظر می‌اومد. انقدر وسیعه که تو اگر سعی کنی اعمال سلیقه کنی انقدر تفاوت داری با بقیه که اگه حتی تو همه زمینه‌های مورد سلیقه‌ت هم دنبال‌کننده باشی بازم ترکیب منحصر به فرد خودت باشی. اتفاقا این می‌تونه گاهی از هوش‌مندی تو باشه که سعی می‌کنی اگه تجربه‌ای وجود داره ازش بهره ببری و دوباره چرخ نسازی.

۱۳
شهریور
بی تو هیدروژنم، ساده ولی قابل انفجار. با تو اما هلیومم؛ نجیب و بالارونده.